داستان زندگی یک حماسه خوان

ساخت وبلاگ

خردسالی ظریف الجثه که هنوز هشت سالش تمام نگشته، در یکی از شب های ماه محرم در شبستان مسجد محل با ذوق وشوقی برخاسته از حسی زلال و کودکانه و با وسواسی محبت وار مشغول جفت کردن کفش های عزاداران حسینی است. اسم این کودک حسین است.

در و دیوارهای مسجد پوشیده از پرده های سیاهی هستند که با اشعاری در رثای شهدای دشت کربلا معنویتی خاص توأم با مظلومیتی ابدی را حاکم بر فضای غم آلوده ی مسجد کرده اند. حسین به صورت شکسته و بریده بریده یکی از شعرها را می خواند «کشتی شکست خورده طوفان کربلا...» چقدر این بیت برایش آشناست، این بیت حتماً یکی از آن ابیاتی بود که از زبان پدر و پدربزرگش بارها شنیده بود.

نگاه کنجکاو و سراسر ذوق کودک ناگهان به سمت پرچم سیاه رنگ و بزرگی می افتد که لفظ خونین رنگ «یا حسین»، محاط در پرتوهای خورشیدی لاله گون، خاموش ناپذیربودن چراغ مکتب حسینی را تا اخر شام بی انتهای ابد اعلام می دارد.

پرچمی برافراشته بر گنبد فیروزه ای مسجد، که ذهن ناخوداگاه حسین، با دیدن اهتراز امواج گون آن، پیک نگاهش را به یکباره به سمت موج های فاصله گیرنده از فواره ی میانی حوضچه ی مسجد گسیل می دارد. از بلندگوهای مسجد صدای نوحه ای به گوش می رسد.«در بحر آبم دلم کباب است \ تصویر اصغر روی موج آب است» حسین لحظاتی به فکر فرو می رود. بله، پدر و مادرش بارها به او گفته بودند که امام حسین(ع) را با لب هائی تشنه در کنار نهر توفنده و پر جوش و خروش فرات مظلومانه به شهادت رساندند. حسین دقایقی را به موج های روان حوضچه ی مسجد خیره می شود و با دست های کوچکش آب ها را به این طرف و آن طرف می راند. آیا آبی اینچنین روان را در زیر گرمای استخوان سوز دشت نینوا، برای امام و یارانش قیمت جان کرده بودند. حسین با چشمانی خیس و بغضی مچاله شده در گلو دست هایش را می شوید و به سمت آبدارخانه ی مسجد حرکت می کند تا با یک سینی پر از استکان چای به طرف صحن مسجد برود و با افتخار تمام جلوی خیل عزادار چای تعارف کند.

چقدر این کارها برای او لذت بخش بودند، آن روزها محرم و صفر برای او با چنان شور و شوقی همراه بود که وجود کوچک او را آکنده از احساسی سراسر خوش آیند نسبت به ائمه علیهم السلام علی الخصوص امام حسین(ع) می کرد، احساسی که هرگز برای او پایانی نداشت، آنگونه که او انتهای جهان را برای خود محصور در میان در و دیوارهای مساجد و تکایا جست و جو می کرد.

چند سالی به همین منوال سپری می گردد تا حسین خردسال پا به دوران سراسر شور و نشاط نوجوانی بگذارد دورانی که در شکل گیری شخصیت افراد بیشترین نقش را بر عهده دارد در این هنگام که حسین نوجوان در مقطع راهنمائی مشغول به تحصیل می باشد، اکثر اوقات فراغتش را به مشارکت در کارهای فرهنگی مسجد از جمله شرکت در کلاس های قرآن و نهج البلاغه و همچنین فعالیت در گروه سرود مسجد به عنوان تک خوان می پردازد.

گروه سرودی که با نوای خوش آهنگ حسین و به عنوان اولین گروه سرود شهر توانست به خوبی خود را نشان دهد. صدای حسین، صدائی بود به غایت دلنشین با موج ولرزش هائی خاص در آن، که بی اختیار آدمی را به یاد پژواک طلاتم های امواج فرات می انداخت صدائی که انگار خدا آن را تنها برای سوگواری ماه محرم به حسین اعطا کرده بود. صدائی که از پدر و پد بزرگش به او ارث رسیده بود، پدر که با کهولت سن همچنان به ذاکری اهل بیت علیهم السلام مشغول است و پدربزرگی که بعد از عمری نوکری اهل بیت علیهم السلام هم اکنون در جوار مرقد اربابش علی ابن ابی طالب(ع) در خاک نجف اشرف مدفون می باشد.

تأثیرات و نقش به سزائی را که پدر حسین در موفقیت او داشت را نمی توان کتمان نمود. آری این پدر حسین بود که همواره دستان حسین را به عنوان پدر دلسوز در دستان پر مهر خود می گرفت و او را با خود به حسینیه ها و مساجد می برد. او را با مراسمات مذهبی و آئین های عزاداری اهل بیت علیهم السلام آشنا می نمود. حسین نیز با وجود داشتن سنی پائین و داشتن جثه ای کوچک تر از همسن و سالان خود همواره مترصد فرصتی بود تا ترنم عاشورائی خود را نوازشگر تار و پود قلوب عزاداران امام مظلومش امام حسین(ع) کند.

در یکی از شب های محرم مداح هیئتی که حسین به عنوان عزادار در آن حضور داشت به مراسم نرسید لذا شخصی که از سابقه ی مداحی خاندان حسین آگاهی داشت به حسین پیشنهاد می دهد که امشب نوای او نغمه ی آهنگ عزائی باشد که همراه با ترنم شورانگیز سنج و دمام، تنظیم کننده ی غرش رعدگون برخورد پتک دستان عزاداران به سندان سینه ی پر دردشان باشد. فرصتی مناسب برای برداشتن اولین گام، تا سالها بعد پژواک عاشورائی حسین، افتخار اریکه نشینی بر قلمروی خاموش حماسه خوانی را در فضای گرفته و غمبار نوحه، از آن خود کند.

حسین نیز که گوئی نیروئی قدرتمند تمام وجود او را مسخر خود کرده باشد با شور و اشتیاق فراوان این فرصت را موهبتی الهی و عنایتی خاص از جانب اباعبدالله حسین(ع) می داند. هنوز روحانی مسجد مشغول سخنرانی است و تا لحظه ی مداحی چند دقیقه ای وقت باقی است لذا حسین بدون معطلی و با پائی برهنه به سمت خانه می دود و یکراست به سمت کتاب های مداحی پدرش می رود و آن نوحه ای را که بیشتر از همه دوست می داشت را بر روی تکه کاغذی می نویسد و شتابان به سمت مسجد باز می گردد.

«ای عزیز فاطمه دستم به دامانت مرو \ جان به قربانت مرو، جان به قربانت مرو»

این اولین مراسم حماسه خوانی حسین بود کاری دشوار که البته باعث اعتماد به نفس هر چه بیشتر حسین گردید و سبب ساز این ماجرا که در روزهای بعد و در مجلسی بزرگتر پدرش به او حکم کند که باید نوحه خوانی توسط او انجام پذیرد. حسین که انتظار چنین پیشنهادی را نداشت این کار را به روزهای بعد موکول می کند که با ممانعت پدرش همراه می شود و حسین که خود را ناگزیر می دید به شرط همراهی پدر و اینکه در هنگام مداحی در کنار او باشد جلوی تریبون می رود.

مداحی در چنین محیط های بزرگی برای حسین که در آن سالها در سنین نوجوانی به سر می برد کاری دلهره آور و بسیار دشوار و پر از استرس می بود. نوحه با کمی لرزش در صدا شروع می شود. در میانه ی کار هم حسین می بیند که پدرش در کنار او نیست، خدا خدا می کرد که اتفاقی نیفتد ولی با عنایت سیدالشهداء(ع) آن مجلس به خوبی به پایان رسید طوری که در اواخر مجلس تازه تسلط پیدا کرده بود و این بار دوست داشت مراسم بیشتر ادامه پیدا می کرد.

سال 57 فرا می رسد رژیم طاغوت سرنگون می گردد و انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام(ره) به پیروزی می رسد. لیکن دیری نمی پاید که شعله های خشم دیوانه ای جنگ طلب به نام صدام مرزهای غربی کشور را در آتش جنگی ناخواسته و به صورتی کاملاً غیرمترقبه در کام خود می کشاند و شهر غرقه در خون خرمشهر به اشغال در می آید. حسین این بار در هیبت یک جوان با موهائی فر و مجعد، ریشی نسبتاً کم پشت و سیاه رنگ، چشمانی گیرا، قامتی نه چندان بلند، صورتی آرام و جدی که در برخورد اول بار با این مجموعه ی ظاهری ادب اولین خصیصه ای خواهد بود که از او دیده می شد، به عنوان یک رزمنده برای دفاع از شهرش خرمشهر جامه ی خاکی رزم را بر تن می پوشد و بعد از آن تقریباً در تمام روزها و شب های هشت سال دفاع مقدس در خطوط مقدم جبهه به عنوان سربازی بسیجی به خدمت مشغول می گردد.

حسین که در جبهه ها بیشتر به دیدبانی در برجک و همچنین انجام عملیات اطلاعات و شناسائی می پرداخت در بعضی از مراسمات و مناسبت های خاص به انجام مداحی نیز می پرداخت.

به طور مثال در یکی از روزهای سراسر عشق و خون، قبل از آغاز عملیاتی که رزمندگان اسلام دور هم حلقه ای تشکیل داده بودند و با نوای گرم و عاشورائی حسین خانه ی دل را با صفای قدوم ائمه اطهار(ع) جلائی خدائی بخشیده بودند صدای صفیر خمپاره ای با همهمه ی ذکر رزمندگان در هم آمیخت که ناگاه غرش انفجاری در نزدیکی این مجمع ذکر، طنینی رعب انگیز را رقم زد. لیکن مردان خدا بی خبر از اتفاقات عالم خاک سرمست از عطر نام ائمه(ع) به باده نوشی از جام تجلی پروردگار، شهادت را در شب عملیات برای خود آرزو می کردند. دیری نپائید که صفیر خمپاره ای دیگر انفجاری مرگ آورتر را در مکانی نزدیکتر به این جمع، فریاد برآورد. که باز در این محفل بی ریا کوچکترین هراسی از کشته و زخمی شدن دیده نشد که هم مداح و هم رزمندگان عزادار با خلوصی که از احتمال شهادتی قریب الوقوع نشأت گرفته بود مدهوش وار به عزاداری ادامه می دادند. عده ای از این رزمندگان در شب عملیات به فیض شهادت نائل آمدند و عده ای دیگر نیز خلعت زیبای جانبازی را بر پیکر خود پوشیده دیدند.

این مراسم که با یک سیستم صوتی معمولی ضبط گردید. هم اکنون به عنوان یادگاری از اخلاص بی بدیل رزمندگان اسلام باقی مانده است. سرانجام با گذشت هشت سال از آغاز دفاع جانانه ی ملت دلاور ایران در مقابل دشمن بعثی با پذیرش قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد از سوی ایران و انتشار پیامی از حضرت امام(ره) که موسوم به پیام «نوشیدن جام زهر» می باشد. جنگ در تاریخ 29 مرداد 1367 پایان می پذیرد. شاید از اثرات کشنده ی همین جام زهر بود که پرنده ی روح افلاکی حضرت امام در شامگاه حزن انگیز 13 خرداد ماه 1368 از قفس خاکی کالبد او چونان تیری جسته از چله ی کمان هبوط «انالله» به سوی شاخه سار بلند قوس عروج «اناالیه راجعون» بال بگشود تا با پرواز به بیکرانه ی آسمان ملکوت الهی در آشیانه ی روضه ی خلد برین مأوائی جاودانه پذیرد.

این رویداد جانکاه بسیار سخت به باور ملت ایران بنشست اندوهی عظیم که هرگز در قالب واژه ها نگنجید. ملتی داغدار از دست دادن پدری مهربان با اجتمائی میلیونی و جامه هائی یک دست سیاه در 16 خرداد ماه 1368 برای آخرین بار با رهبر خویش وداع نمودند.

گویا مشیت الهی چنین اقتضا می کرد که بهار فرحناک آن سال برای امت اسلام به پاییزی مبدل گردد که پروانه هایش با بالهائی کرخت به چنان رخوتی دچار آیند که قدرت پرواز و رقص به دور غنچه هائی که آنان نیز متأثر از این اندوه گلبرگ های افسرده ی خویش را پاره پاره به زیر ساقه های خشکیده خود افکنده بودند برای همیشه از آنان سلب شود.

حسین مشغول مطالعه و کار بر روی رساله ی امام(ره) است که خبر رحلت حضرت را به او می دهند حالش به شدت دگرگون می شود بهتی آمیخته با سکوتی تلخ سراپایش را فرا می گیرد بی اختیار و با پاهائی برهنه به بیابان می زند. دوست داشت در این هنگام در کنار هم رزمانش می بود. به سپاه خرمشهر می رود و برای اولین بار با جامه ی سبز رنگ سپاه در رحلت حضرت امام به مداحی می پردازد تا مبادا دشمن خیال کند با رفتن امام انقلاب نیز در پایان راه است.

«جای آن دارد جهان زین ماتم عظمی بگرید \ بر خمینی جده اش صدیقه ی کبرا بگرید

قلبها خون گردد و از دیده چون ابر بهاران \ اشک گردد سیل و صحرا را کند دریا بگرید»

تا می رسد به نوحه ی باشکوه:

الا یا ایها الساقی...

امروز یعنی پنجم تیرماه 1392 که مشغول نوشتن این بخش از داستان زندگانی حسین فخری هستم مطلع شدم که شاعر همین ابیات یعنی «جای آن دارد جهان...» و تضمین معروف «الا یا ایها الساقی...» که به نقل از حاج حسین زیباترین نوحه ایشان نیز می باشد روز گذشته در بیمارستان شرکت نفت اهواز دعوت حق را لبیک گفته است.

پیکر این مرحوم (حاج حبیب الله معلمی ملقب به فردوسی جنگ) فردا (6 تیر ماه 1392) در محوطه ی علی بن مهزیار اهواز تشییع خواهد شد.

به خاطر همزمانی معنادار این رویداد با نوشتن این بخش از زندگی نامه که به اشعار وی مربوط می گشت سخن را تا همین جا ناقص نگه می داریم و با قرائت یک «حمد» و سه «قل هو الله» برای آن مرحوم از خداوند طلب امرزش می کنیم. روحش شاد.

سید منصور میرزائی

 

لینک دانلود

 

دانلود گنجینه نوحه های حسین فخری...
ما را در سایت دانلود گنجینه نوحه های حسین فخری دنبال می کنید

برچسب : زندگینامه حسین فخری, نویسنده : صلاح goleteshneh بازدید : 6962 تاريخ : دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت: 19:54